سپهرسپهر، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

سپهر بزرگمرد کوچک

ادامه تعطیلات

عزیزدل مامان چهارشنبه وقتی از کوه برگشتیم رفتیم پیرایشگاه و موهای شما رو مرتب کردیم. وای مامانی با اینکه بار چهارم بود می رفتی امـــــــــــــا یک بلوایی راه انداختی که نگو پنجشنبه عصر بعد از برگشتن از مزار رفتیم شهربازی  به شما خیلی خوش گذشت. با مامان سوار آکروجت شدیم. کلی لذت بردی و سنگ بازی کردی. جمعه هم ناهار با عمه اینا و عزیز جون رفتیم جنگل و بعدش دریا  امروز آزادت گذاشتم تا هر کار دوست داری بکنی و این باعث شد پسر خوبی باشی و بذاری به همه خوش بگذره. هر چی خواستی خاک ، شن ، سنگ بازی کردی  و جالب اینجاست که براون رو هم با خودمون بردیم. اینم از عکسای امروز عشق مامان تاب سواری و بازی با پارس...
10 مرداد 1393

تعطیلات

پسر گلم عید فطرت مبارک ایشالا که همیشه سالم و شاد باشی عزیزدل مامان روز عید رفتیم خونه پدرجون ، چون دیدن داشتن. خدا پدرجون رو رحمت کنه. به شما خیلی خوش گذشت. با پرنیا و نازآفرین کلی شیطنت کردین. وای که چقدر به هم محبت می کنین شما دو تا البته دلیلی نداشت شما فضولی نکنی روز عیدی و اینام مراحل تربیت مادر فرزندی : 1- کندن روزنامه پشت تابلوی نقاشی 2- دعوا کردن مامانم و خجالت کشیدن من 3- مامانم داره واسه کار زشت من گریه میکنه 4- اما قاب نقاشی که سالمه ، چرا اینقدر بزرگش میکنه مامانم 5- مامان جونم میشه گریه نکنی ، ببخشید ...
9 مرداد 1393

عکسنامه

سپهر و دوست جوناش ، جنگل بلیرون وقتی سپهر از خواب عصر بیدار شد و داره کباب میخوره اینم مدل جدید تماشای تی وی وقتی سپهر آب نمای توی میدون رو میبینه وای که چقدر خسته ای مادر سپهر آماده رفتن به ددر سپهر و حوله بازی با علیرضا جون سپهر بلال خور ، البته این عکس واسه چند وقت پیشه. الان حرفه ای شدی گل دراومد از حموم ، سپهر دراومد از حموم وقتی پاتو تو حیاط میذاری در چشم به هم زدنی کنار شیر آب هستی دیگه بابایی مجبور شد این کار رو بکنه تا شما پشت سرش گریه نکنی و بره سر کار سپهر دالیــــــــــــــــــی و در آخر سپهر و مامانش تو پارک ...
7 مرداد 1393

از عجایب خلقت

امروز طبق معمول رفتی از کشوی آشپزخونه واسه خودت وسیله برداشتی تا بازی کنی منم بعد از اتاق تکونی اساسی اونم با زبون روزه ولو شدم تو آشپزخونه یه قاشق بستنی باز نشده آوردی تا برات بازش کنم منم قاشق رو دادم دست شما و نایلونش رو گرفتم یهویی نایلون از دستم گرفتی گفتی:کخه رفتی در کابینت رو باز کردی و نایلون رو انداختی تو سطل زباله ...
7 مرداد 1393
1